تو آن شاخه نیلوفرین با طراوت یاس های باران خورده ای و لطافت آن قطره شبنم بر روی گلبرگ
توخود حکایت همه افسونگران عالمی و مغرور تا بلندای جمال و جلال شبی خیالت را میخواهم تا
تو را درآغوش گیرم که برایم بخوانی از همان لالایی های عاشقانه ات زمزمه های خدایی ات تا
دلسپاری ها و قصه های تلخ تنهایی ات برایم بخوانی تا در آغوش تو آرام گیرم و دوستت دارم هایم
را برای تو جای گذارم شاید از برق آذرخش چشمهای تو دوباره جان بگیرم .....!
*** افسوس... ***
سلام من به آن کسی که رفت و
بی کسی های عالمی را در دلم کاشت و
بیهودگی ارمغان از او شد...
و چه افسوس خورم یا که نه
او دگر باره نیاید و من این گونه مرا پیش تر از پیش به دل میسوزم !
*** چشمانت ***
من نواختن گیتار عشق را ...
از رقص گلبرگ غنچه لبانت و از معصومیت نگاهت آموختم
... من زندگی در حال و امید به آینده را در صدای مهربان تو دیدم وآموختم که چگونه بی بال و پر
پرواز با عشق را !