چه کسی غیر از تو ...

و خدا حافظ اشک های تو و احساس من و بارش باران باشد!

چه کسی غیر از تو ...

و خدا حافظ اشک های تو و احساس من و بارش باران باشد!

شب آخر

شب آخر است دل دلا چه داری که به زبان آوری 

                                   چه داری که گویی از آن خاطرات یاد آوری؟

 

غروبم مرگ خورشیدم ،غم انگیزم ،تب آلودم
نگاه بنگی شهرم، پر از رسوایی دودم

مرا نفرین کن ای عرفان، که دیشب در خیالاتم
خدا از بیخ گوشم رد شد و من بی خبر بودم

قناری با صدای خواندنم بر خاک می افتد
که من یک تکه از آیینه ی آواز داوودم

بدون تو در این آلودگی های غبار اندود
من از دنیای شفاف تغزل نیز مطرودم

صدای پای پاییز و طنین خش خش برگم
سکوت سخت دیوار و خروش هق هق رودم

جدا از روزهای گرم و خوب با تو سر کردن
پر از تاریکی ملموس یک حس شب اندودم

حنیف فطرتم بر سنگفرش کوچه ها یخ زد
و من بی او شبیه آتش عصیان نمرودم

چگونه بی خیال زخم های کاری ام باشم ؟
منی که دست هایم را به خون غم نیالودم......!

..... 

شعر از وبلاگ : http://toolesagetam.blogfa.com/